شفاعت:
رفته بودند شناسایی، شب قبل ابرها کنار رفته بودند و ماه همه جارا روشن کرده بود مجبور شده بودند همان جلو بمانند بدون آب و غذا. وقتی برگشتند خیلی گرسنه بودند. افتاده بودند توی سفره و می خوردند. یکی از بچه ها جلو آمد و گفت:«دوستان اگر ترکیدید ما را هم شفاعت کنید»
همه زدند زیر خنده هم از حرف او هم از خوردن بچه های اطلاعات!!
آواره دشت جنون ::: جمعه 87/1/16::: ساعت 1:0 صبح
نظرات دیگران: نظر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 1
کل بازدید :121020
بازدید دیروز: 1
کل بازدید :121020
>>اوقات شرعی <<
>> درباره خودم <<
>> پیوندهای روزانه <<
^آخرین عکس از گالری وبلاگ^
>>آرشیو شده ها<<
>>سردر سنگر<<
>>لینک دوستان<<
>>لوگوی دوستان<<
>>صدای آشنا<<
لبخند بزن رزمنده! برای دیدن لبخندها بر روی یکی از دایره های موجود کلیک کنید |
>>اشتراک در خبرنامه<<
|