روزها به فکر سربازان صدر اسلام و حماسههای آنها میافتیم.جنگ بدر، غزوه احد، غزوه خندق
خیبر،تبوک و....آنها چگونه جهاد کردند و ما چگونه میتوانیم به آنان نزدیک شویم. |
گاهی این تصور غلط به ذهنم میآید که در یک تکرار به سر میبرم، یکنواختی و عادت را احساس میکنم. اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پرطپش است، یک دل خاکی است، در زمین خدا، در متن پاکی نمیتواند تکرارپذیر باشد. زیرا که لحظاتی با خدا سخن میگویم و لحظاتی و ساعاتهایی را با شهدا، و زمانی به خود میاندیشم و زمانی به خمینی روح خدا
و به مردم و فضای پرغوغای راهپیماییها و زمانی لحظهای هم.... آری تنهایی موهبتی است الهی، در تنهایی از تنهایی بدر میآییم. در تنهایی به خدا میرسیم و در سنگر تنها هستم روزها به فکر سربازان صدر اسلام و حماسههای آنها میافتیم. جنگ بدر، غزوه احد، غزوه خندق، خیبر، تبوک و.... آنها چگونه جهاد کردند و ما چگونه میتوانیم به آنان نزدیک شویم. در این اندیشهام که قرآن درباره یاران پیامبر سخن میگوید. محمّد ، فرستاده خداست و کسانى که با او هستند بر کافران سرسخت و در میان خودشان با یکدیگر مهربانند ،
همواره آنان را در رکوع و سجود می بینى که پیوسته فضل و خشنودى خدا را می طلبند ; نشانه آنان در چهره شان از اثر سجود پیداست ،
این است توصیف آنان در تورات ، و اما توصیفشان در انجیل این است که وجودشان چون زراعتى است که جوانه هاى خود را رویانده
پس تقویتش کرده تا ستبر و ضخیم شده ، و در نتیجه بر ساقه هایش [ محکم و استوار ] ایستاده است ، به طورى که دهقانان را
[ از رشد و انبوهى خود ] به تعجب می آورد تا خدا به وسیله [ انبوهى و نیرومندى ] مؤمنان ، کافران را به خشم آورد .
[ و ] خدا به کسانى از آنان که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند ، آمرزش و پاداشى بزرگ وعده داده است ." و تیراندازی شروع میشود خدایا امشب کدامیک از بچهها زخمی، کدامیک شهید، چند تن از دژخیمان را به جزای خود رساندهاند. همهاش دلهره، اضطراب، انتظار تا لحظه بازگشت برادران در انتظار تا در آغوششان گیرم ناگهان چهره غیور اصلی در جلو چشمان ظاهر میشود، آن شهید، آن مرد تصمیم و اراده و مرد تاکتیک خدایا کاش او بود و کمکمان میکرد. کاش او بود و از فکرش از توان و مغز پرتوانش استفاده میکردیم. خدایا صدای گریه فرزند کوچک تازه به دنیا آمده غیور میآید. صدای آه همسر جوانش. خدایا چهره پرتلاش و کوهگونه مجد بلالی بیادم میآید آنروز که او را بر روی تخت بیمارستان ملاقات کردم تازگی شنیدهام که پاهایش لمس شده آنروز که او را دیدم از سر تا پاهایش همه در گچ بود این اندام خفته همان اندام پرتوان و پرتلاش بود که در تاریکی شب جلوی بچهها راه میرفت و دستور آتش را میداد. منبع: سی دی زندگینامه شهید علم الهدی
|
آواره دشت جنون ::: یکشنبه 87/1/18::: ساعت 4:18 عصر