سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اعترافات یک عراقی قسمت دوم - دشت جنون
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانا نادان را می شناسد؛ چون قبلاً نادان بوده است؛ ولی نادان دانا را نمی شناسد؛ چون قبلاً دانا نبوده است . [امام علی علیه السلام]
دشت جنون
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • بخشهای منتخبی از کتاب"اعترافات"((خاطرات سرهنگ عراقی،عبدالعزیز قادر السامرایی که در سال 1374 نوشته شده است))

    بخش دوم:
    یکی از مشکلات ما در خرمشهرحضور اهالی باقی مانده در این شهر و مخالفتهای آنان بود.البته یکی از اهالی شهر به نام ع.خ در حفظ شهر به ما کمک میکرد و تحرکات جوانان ایرانی را در داخل شهر
    زیر نظر داشته و به ما گزارش میداد.
    بعضی افراد ما که شبانه برای نگهبانی میرفتند مورد هدف تک تیراندازان ورزیده ی ایرانی قرار میگرفتند.در یک شب ما بیش از 10نفرازافرادمان را ازدست دادیم که هرکدام فقط با یک گلوله که به قلبشان اصالب کرده بود مرده بودند.
    به همین دلیل در خزمشهر دست به پاک سازی و حذف نیروهای انقلابی زدیم.

    ادامه دارد



    آواره دشت جنون ::: سه شنبه 87/1/27::: ساعت 10:0 عصر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 77
    بازدید دیروز: 4
    کل بازدید :120962

    >>اوقات شرعی <<

    تصویر منتخب
    >> درباره خودم <<

    >> پیوندهای روزانه <<

    ^آخرین عکس از گالری وبلاگ^
    >>آرشیو شده ها<<

    >>سردر سنگر<<
    دشت جنون

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>صدای آشنا<<

    ریحانه عشق
    لبخند بزن رزمنده!
    برای دیدن لبخندها بر روی یکی از دایره های موجود کلیک کنید






    >>اشتراک در خبرنامه<<
     
    ««پانزده عکس آخر گالری»»